یه روز زمستونی وقتی مامانم منو باردار بوده و دوهفته مونده بود که من به دنیا بیام
مامانم چشاش سنگین میشه و یکم میخوابه
اون موقع مامانم نمیدونسته جنسیت بچه چیه
تو این موقع توی خواب میبینه داره توی یه کوچه بزرگ راه میره و کوچه چراغونی شده
و جشن گرفتن جمعیت خیلی زیاد بوده ولی راهو برای مامانم باز میکردن که جلو تر بره
وقتی میرسه میبینه توی یه خونه بزرگ همه جمع هستن
و دارن میوه شیرینی جشن تعارف میکنن
یه خانومه ک چادر مشکی سر کرده بوده میاد نزدیک مامانم وقتی مامانم میپرسه اینجا چه خبره
خانومه میگه امروز روز نیمه شعبانه و ماهم برای امام زمان (عج) جشن گرفتیم
توی همون حال یه قنداقه سفید که یه بچه توش بوده اما صورتش پوشیده به مامانم میده و میگه اینو بگیر
این هدیه امام زمان(عج) هستش به تو
روی قنداق رو که کنار میزنه میبینه یه بچه باصورت سفید و تپل توی قنداق هستش
سریع از خواب بیدار میشه
بعد دوهفته که میره بیمارستان برای زایمان
همون قنداق و میذارن بغلش روشو که کنار میزنه میبینه همون بچه است که توی خواب دیده.
این بهترین اتفاقی بود ک توی اسفند ماه برای مامانم افتاده بود.